در اغوش نفرت
Part 1
هوای سرد ان روز مثل تیغی در پوست پسرک فرو میرفت دست های کوچک لرزانش را به هم فشار داد به اطراف نگاه کرد همه جا سکوت بود فقط صدای خودش را میشنید وقتی به ان اتاق پدرش رسید دید پدرش بی جون بی رنگ افتاده است پسرک اروم به پدرش نزدیک شد اروم تکونش میداد اشک نمیریخت از درون شکسته بود
پسر: بابا(بغض) بابا بیدار شو
فلش بک الان:
وقتی وارد اتاق شدم اتاق پر شمع گل بود میدونستم کار لیسا بود رو تخت نشستم دستامو رو سرم گذاشتم هنوز نمیتونستم درک کنم چرا با تهیونگ ازدواج کنم تهیونگ وارد اتاق شد درو محکم بست کراواتشو شل کرد یه دستشو رو پیشونیش گذاشت خنده عصبی میکرد راه میرفت
اریا: میشه یجا بشینی(کلافه عصبی)
تهیونگ: ساکت شو(داد)
پاشدم دیگه داشت کلافم میکرد
اریا: سر من داد نزن
تهیونگ یه نیشخند زد اروم نزدیکم شد
تهیونگ: اگه داد بزنم میخوای چکار کنی؟(خنده عصبی)
هلشدادم اونور میخواستم از اتاق کوفتی برم بیرون که دستمو گرفت پرتم کرد رو تخت میخواستم پاشم که روم خیمه زد کراواتشو انداخت پایین تخت کتشم انداخت اروم دکمه های پراهنش رو باز میکرد سریع نگامو ازش برداشتم میخواستم پاشم ولی مگه میشد؟ یهو خیلی بهم نزدیک شد چونمو گرفت وادارم کرد بهش نگاه کنم نفسش خیلی قشنگ رو صورتم حس میکرم دستشو اروم برد سمت کمرم بند لباسمو اروم باز میکرد تکون میخوردم تا ولم کنه که با اون دستش دوتا دستامو بالا سرم قفل کرد اروم اروم میخواست ببوستم
تهیونگ: ارزشو نداره
از روم بلند شد پیراهنش رو برداشت پوشید از اتاق رفت بیرون منم نفس راحتی کشیدم رفتم حموم بعد لباس خوابمو پوشیدم خوابیدم
فردا صبح:
صبح وقتی از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود نکارم
اریا: چه بهتر
از تخت امدم پایین کارامو کردم لباسمو عوض کردم رفتم پایین صبحونه درست کنم داشتم صبحانمو میخوردم که گوشیم زنگ خورد لیسا بود
اریا: الو؟
لیسا: اریا خود باش بیا خوابگاه همه دور هم جم شدیم گروه استری کیدز هم امده
اریا: حوصله ندارم به شما خوش بگذرونین
لیسا: عه اریا بیا دیگه بخاطر من
اریا: تهیونگ هم هست؟
لیسا: اره
اریا: پس من نمیام
لیسا: اگه نیایی ناراحت میشم
کمی فکر کردم
اریا: باشه میام
لیسا خیله خوب منتظرم
گوشی رو قط کرم صبحانمو خوردم رفتم حاضر شدم از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم بعد چند دقیقه رسیدم خوابگاهخودمو مرتبکردم درو زدم رزی درو باز کرد بغلش کردم
رزی: سلام عروس خانم
اریا: اینجوری صدام نکن بدم میاد(خنده)
وقتی وارد خوابگاه شدم همه به من نگاه کردم یکی یکی به هموشون سلام کردمنشستم پیس جیسو که چان روبه من کرد
چان: ببخشید واسه عروسیتون نبودیم کارمون زیاد بود تبریک میگم
بقیه اعضا هم تبریک گفتن دوباره شروع کردن به حرف زدن منم نگاشون میکردم که نگاه سنگین یه نفرو روی خودم حس میکردم سرمو چرخوندم تهیونگ با یه نیشخند بهم زل زده بود نگامو ازش برداشتم که جیسو متوجه شد تهیونگ داره نگام میکنه اروم دم گوشم گفت
جیسو: اتفاقی افتاده
اریا: بریم حیاط
جیسو سرشو تکون داد رفتیم حیاط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نظرتون رو بگین پارت بعدی رو بسازم🎀🎀🎀
هوای سرد ان روز مثل تیغی در پوست پسرک فرو میرفت دست های کوچک لرزانش را به هم فشار داد به اطراف نگاه کرد همه جا سکوت بود فقط صدای خودش را میشنید وقتی به ان اتاق پدرش رسید دید پدرش بی جون بی رنگ افتاده است پسرک اروم به پدرش نزدیک شد اروم تکونش میداد اشک نمیریخت از درون شکسته بود
پسر: بابا(بغض) بابا بیدار شو
فلش بک الان:
وقتی وارد اتاق شدم اتاق پر شمع گل بود میدونستم کار لیسا بود رو تخت نشستم دستامو رو سرم گذاشتم هنوز نمیتونستم درک کنم چرا با تهیونگ ازدواج کنم تهیونگ وارد اتاق شد درو محکم بست کراواتشو شل کرد یه دستشو رو پیشونیش گذاشت خنده عصبی میکرد راه میرفت
اریا: میشه یجا بشینی(کلافه عصبی)
تهیونگ: ساکت شو(داد)
پاشدم دیگه داشت کلافم میکرد
اریا: سر من داد نزن
تهیونگ یه نیشخند زد اروم نزدیکم شد
تهیونگ: اگه داد بزنم میخوای چکار کنی؟(خنده عصبی)
هلشدادم اونور میخواستم از اتاق کوفتی برم بیرون که دستمو گرفت پرتم کرد رو تخت میخواستم پاشم که روم خیمه زد کراواتشو انداخت پایین تخت کتشم انداخت اروم دکمه های پراهنش رو باز میکرد سریع نگامو ازش برداشتم میخواستم پاشم ولی مگه میشد؟ یهو خیلی بهم نزدیک شد چونمو گرفت وادارم کرد بهش نگاه کنم نفسش خیلی قشنگ رو صورتم حس میکرم دستشو اروم برد سمت کمرم بند لباسمو اروم باز میکرد تکون میخوردم تا ولم کنه که با اون دستش دوتا دستامو بالا سرم قفل کرد اروم اروم میخواست ببوستم
تهیونگ: ارزشو نداره
از روم بلند شد پیراهنش رو برداشت پوشید از اتاق رفت بیرون منم نفس راحتی کشیدم رفتم حموم بعد لباس خوابمو پوشیدم خوابیدم
فردا صبح:
صبح وقتی از خواب بیدار شدم تهیونگ نبود نکارم
اریا: چه بهتر
از تخت امدم پایین کارامو کردم لباسمو عوض کردم رفتم پایین صبحونه درست کنم داشتم صبحانمو میخوردم که گوشیم زنگ خورد لیسا بود
اریا: الو؟
لیسا: اریا خود باش بیا خوابگاه همه دور هم جم شدیم گروه استری کیدز هم امده
اریا: حوصله ندارم به شما خوش بگذرونین
لیسا: عه اریا بیا دیگه بخاطر من
اریا: تهیونگ هم هست؟
لیسا: اره
اریا: پس من نمیام
لیسا: اگه نیایی ناراحت میشم
کمی فکر کردم
اریا: باشه میام
لیسا خیله خوب منتظرم
گوشی رو قط کرم صبحانمو خوردم رفتم حاضر شدم از خونه رفتم بیرون سوار ماشین شدم بعد چند دقیقه رسیدم خوابگاهخودمو مرتبکردم درو زدم رزی درو باز کرد بغلش کردم
رزی: سلام عروس خانم
اریا: اینجوری صدام نکن بدم میاد(خنده)
وقتی وارد خوابگاه شدم همه به من نگاه کردم یکی یکی به هموشون سلام کردمنشستم پیس جیسو که چان روبه من کرد
چان: ببخشید واسه عروسیتون نبودیم کارمون زیاد بود تبریک میگم
بقیه اعضا هم تبریک گفتن دوباره شروع کردن به حرف زدن منم نگاشون میکردم که نگاه سنگین یه نفرو روی خودم حس میکردم سرمو چرخوندم تهیونگ با یه نیشخند بهم زل زده بود نگامو ازش برداشتم که جیسو متوجه شد تهیونگ داره نگام میکنه اروم دم گوشم گفت
جیسو: اتفاقی افتاده
اریا: بریم حیاط
جیسو سرشو تکون داد رفتیم حیاط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نظرتون رو بگین پارت بعدی رو بسازم🎀🎀🎀
- ۹۷
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط